خباب به ابوسفیان گفت: ارزو دارم اینجا شکنجه شوم اما محمد (ص) با یک خار ازار نبیند و ابوسفیان دست راستش را قطع کرد ابوسفیان باز هم جمله اش را تکرار کرد و خباب هم همان را گفت این بار دست چپش را قطع کرد بعد بینی اش بعد چشمهایش و سپس گوشهایش و در اخر ابوسفیان بهش چاقو زد بعد ابوسفیان به اطرافش نگاه کرد و گفت من هرگز افرادی را ندیدم که استادشان را مانند این جوان که استادش را دوست دارد دوست داشته باشند این چه نوع دوست داشتنی است؟ انها با ایمان و دین دار درونشان محکم استقامت می کردند
نت وب ایران...برچسب : نویسنده : 2netwebirana بازدید : 14